یک مدیر عاشق!
جان مکسول در کتاب پنج مرحله رهبری، مراحل توسعه و رشد یک فرد در نقش مدیریت و رهبری را ترسیم میکند. طبق این مدل، یک مدیر قبل از اینکه شایستگی خود را با عملکرد تیم در سازمان ثابت کند، باید جایگاهی محکم در قلب آدمها بسازد (مرحله دو). آدمها قبل از اینکه اهداف مدیر را بپذیرند و همراهش شوند، باید به خود او اعتماد کرده و حاضر به پیروی داوطلبانه شوند.
به نظر من سادهترین و اصیلترین راه برای ساخت چنین رابطهای، داشتن عشقی عمیق به آدمهاست. منظور از عشق احساسات رومانتیک نیست، بلکه اهمیت دادن قلبی به بهزیستی آنها و تلاش برای بهبود تجربه کاری و زندگیشان است. ویکتور فرانکل توصیف چنین عشقی را به بهترین شکل در کتاب در جستجوی معنا آورده است:
"عشق تنها راهی است که به وسیله آن می توان به ژرفای وجود انسان دیگری نفوذ کرد. هیچکس نمی تواند جز از راه عشق به اسرار وجود انسانی دیگر کاملا آگاه شود. این گوهر عشق است که ما را کمک می کند تا خصوصیات ذاتی و ویژگی های واقعی و الگوی رفتاری محبوب را به نیکی دریابیم و حتی چیزهایی را دریابیم که به طور بالقوه در اوست و نیازمند رشد و بالندگی است. به علاوه، عاشق با نیروی عشق نیرو می گیرد تا معشوق را در راه آگاه شدن به استعدادهای ذاتی و تحقق آنها یاری رساند."