سفرنامه قلعه رودخان
مورخ 1397/06/23
از ابتدای تابستان که تصمیم به سفر کردن مرتب گرفتم، یک مکان را برای سفر به آن در تابستان برای خودم اجباری کردم. تا پایان تابستان مجبور به صبر شدم تا بالاخره زمان مناسب برای سفر به آن فرا برسد: قلعه رودخان.
هنگامی که تصاویر قلعه رودخان را سرچ میکنی یا از بقیه که به آنجا رفتهاند سوال میپرسی، یک تعبیر مشترک به ذهن میآید: دیوار چین ایرانی. این تعبیر آنچنان بیراه هم نیست. درست است که طول و قدمت قلعه رودخان به پای دیوار چین نمیرسد، اما حداقل ظاهر آن دیوار بزرگ چین را برای لحظاتی بیاد میآورد.
در تاریخچه این قلعه برروی زمان ساخت آن اختلاف نظر است. بین دورانهای سلجوقیان و ساسانیان تردیدهایی وجود دارد. هر یک از این دورانها که ساخته شده باشد اما هدف یکسانی از ساخت آن بوده: یک دژ محکم و فتح ناپذیر در نوک یکی از ارتفاعات البرز برای تسلط و نظارت بر روی درههای اطراف. از این قلعه دید مناسبی به تمامی درهها و زمینهای اطراف وجود دارد و در گذشته میشد تحرکات دشمن به سوی شمال ایران را رصد کرد. این قلعه در طول تاریخ خود هیچگاه فتح نگردیده است!
منطقه فومن یکی از مناطق قدیمی و تاریخی ایران بوده که امروزه با نانهای محلی خود بیشتر برای ما شناخته شده است. راه دسترسی به قلعه رودخان از شهر فومن میباشد. جادهای که از فومن به جنوب میرود به یک سه راهی رویایی در کل جهان ختم میشود: مستقیم به ماسوله، سمت راست به ییلاقات ماسال و سمت چپ به قلعه رودخان. تا قبل از رسیدن به قلعه رودخان همه چیز مثل همه جای گیلان است، زمینهای کشاورزی، حیوانات اهلی و کوههای پوشیده از درخت. اما به قلعه رودخان که میرسی وجه تمایز خودنمایی میکند: 1000 پله کشیده شده در لابلای کوه به سمت قلعه.
ابتدای مسیر یک بازارچه محلی با رستورانهای مملو از غذاهای خوشمزه محلی و غیر محلی، صنایع دستی مانند عروسکها، خانهها و لباسهای محلی برای عکاسی و انواع لواشکها و آلوچههای ملچ ملوچ واقع شده بود. از زمان آغاز پلهها و مسیر تا خود قلعه هر چند قدمی دیگر فقط ایستگاههای غذاخوری موجود بود. در پایین مسیر رودخانه پرآبی که از بالای کوه سرچشمه میگیرد نیز زیبایی آن منطقه را دو چندان میکند.
اگر حوصله بالا رفتن از پلهها را ندارید، برخی مواقع میتوانید به دل جنگل زده و مسیرهای خاکی اما شیب دار را امتحان کنید. در طول مسیر یک پیادهروی نفسگیر و پرفشار را باید تحمل کرده، اما زیبایی و اعجاز طبیعت اطرافتان چنان افراد را مست کرده که ناگهان خود را پای پله 1000ام و قلعه را روبهرویشان میبینند.
از خود قلعه چند برج و بارو بیشتر باقی نمانده. بیشتر از ساختمان قلعه طبیعت و چشم انداز اطراف آدم را جذب خود میکند. با یک چرخش 360 درجه میتوان کل منطقه فومن را مشاهده کرد. بهترین جا برای انداختن عکسهای بهیاد ماندنی.
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
#سفرنامه
#قلعه_رودخان
#طبیعت_گردی
#فومن
#البرزمن
#خاطره_نویسی
#into_the_wild
#super_tramp
#back_packer
#travel
#travel_log
سفرنامه تور کوهنوردی اشکذر
مورخ 19/05/1397
"کوهها ورزشگاههایی نیستند که بلند پروازی ام را آنجا ارضاء کنم ... من به کوهها می روم همانگونه که انسانها برای عبادت می روند. از بالای قلل مرتفع آنها،گذشته ام را می بینم ،رویای آینده ام رامیبینم و با برائتی غیر معمول ، اجازه دارم حال حاضر را تجربه کنم ... در حالیکه چشمانم باز شده و توانم تجدید شده است در کوهها خلقت را جشن می گیرم و در هر سفر دوباره متولد می شوم . "
آناتولی بوکریف . سنگ یادبود اردوگاه آناپورنا
بازدید از روستای زیبای سنج، رودخانه نوردی و تماشای آبشارهای روستا و نهایتا صعود به قله 3300 متری اشکذر جذابترین بسته پیشنهادی یک تور به من می تواند باشد. اینکه بدانی قرار است حدود 10 ساعت تمام این زیبایی ها را با کوله پشتیت بپیمایی، محرک بسیار خوبی است تا جمعه ات را از شهر و تمام اخبار افسرده کننده اش دل بکنی و سختی این پیاده روی را به جان بخری. واقعا ماندن در خانه در آخر هفته ها چه سودی دارد. در تمام طول هفته مغزت از آشفتگی ها، بدبختی ها، فسادها، دزدی ها و... به اندازه کافی پر می شود. رفتن به دل طبیعت در آخر هفته بهترین راه برای خالی کردن این ذهن افسرده است.
ویلیام شکسپیر می گوید: «دوستانی که داری و آنان را آزمودهای با قلابهای پولادین به جان و دل خود پیوسته نگاه دار.» دوستم بردیا را بارها در کوهنوردی آزموده ام. از اولین باری که تصمیم به کوهنوردی گرفتم درخواست همراهی را لبیک گفته تا امروز. با قلاب های پولادین او را به خودم پیوسته متصل نگه داشته ام و هر بار با یکدیگر به گوشه ای از طبیعت سرک می کشیم.
صبح روز جمعه نیمه دوم مرداد ماه بار دیگر به همراه همنوردان پرانرژی اینبار یه قصد صعود به قله اشکدر، از کردان راهی سنج شدیم . با رسیدن به روستای با صفای سنج که اهالی آن شاید هنوز در خواب بودند با رعایت سکوت به سمت شمال و از کنار رودخانه حرکت را آغاز کردیم . مسیر حرکت از کنار دره اصلی است که چندین آبشار زیبا در آن قرار دارد. این دره بسیار زیبا و دیدنی است . آب رودخانه نسبت به بهار بسیار کم عمق تر بود و عبور از عرض آن بسیار راحت تر . درخارج از روستا و پس از ساعتی پیمایش مسیر ازخودمان گفتیم و سوابق کوهنوردیمان. بیشتر دوستان کوهنوردانی حرفه ای بودند مثل اکبر آقا که بیشتر قله های البرز مرکزی را صعود کرده بودند و همرایشان باعث دلگرمی بود .
صبحانه را قبل از آبشار اول به نام جیرین اوراز (آب ریز اول ) نوش جان کردیم . در چندین جای مسیر درون دره سرچشمه وجود دارد و رودخانه سنج در تمام فصول جاریست . دوستانی که نیاز به آب داشتند از چشمه ای که کمی بالاتر بود آب برداشتند .آب گوارای به معنای حقیقی معدنی. الحق که آب حیات بخش است. تمام زیبایی و حیات روستای سنج و مسیرمان به جریان این آب وابسته است. صدای شرشر دلنشینش تمام مسیر همراهیمان می کرد. طبیعت منطقه را سرسبز و کشاورزی اش را پربار می کرد. در دلم ترس از روزی آمد که این چشمه نیز خشک و کم آب شود. چه حیات هایی که نابود می شد.
در ادامه مسیر نتوانستیم از عکاسی کنار آبشار دوم یا بالاین اوراز( آب ریز بالایی )که بسیار زیبا بود بگذریم و با کمک پوریا کاملا تصادفی به سمت آبشار رفتیم، پس از گرفتن عکسها دوستانی که علاقه مند به چالش بودند مسیر کنار آبشار را برای بالا رفتن انتخاب کردند. الحق هم چالشی بود و همنوردان دیگر کمی عقب گرد و بازگشت به مسیر پاکوب را ترجیح دادند .
در نهایت پس از سه ساعت پیاده روی در کنار رودخانه و لذت بردن از مسیر و زیباییهاش به دشت توکین (تو کوه) رسیدیم، که در ابتدای آن مخزنی درست شده که آب چشمه از آن بیرون میریزد و می توان از آن آب برداشت. گله بزرگی از گوسفندان در دشت کشغول چرا بودند و چادرهای عشایری در کنار رودخانه برپا بود. به زندگیشان حسودیم شد. فارغ از دنیا در این طبیعت زیبا بدون نیاز به هیچ کمک بیرونی در حال امرار معاش بودند. تعدادی از دوستان از ادامه مسیر صرفنظر کرده و به همراه آقای گوهرشناس در دشت و زیر درختان ماندند.
پس از کمی استراحت از سمت راست دشت به همراهی بقیه دوستان به سمت قله رهسپار شدیم. شیب ابتدای مسیر زیاد بود و کمی نفس گیر. لازم به ذکر است این قله بر روی خطالرأسی قرار گرفته که جهت آن (شمالی – جنوبی) است. جنوب آن به منطقه سنج و شمال آن به قله ورکش میرسد. حدود 2 ساعت زمان برد تا به قله کوه برسیم. منظره پیش رو چشم نواز بود. شهر کرج پشت کوه های تو در تو در افق خودنمایی می کرد.
بعد از صرف تنقلات و گرفتن عکسهای یادگاری به سمت پایین فرود را آغاز کردیم . در دشت امیر آقای گوهرشناس با تعدادی از دوستان مشغول چیدن پونه بودند و ماهم به صرف ناهار مشغول شدیم و بعد از ناهار هم چای پونه خوشمزه دست پخت میلاد را نوش جان نموده و پس از ساعتی استراحت به سمت سنج حرکت کردیم .نزدیک آبشار اول به بهانه خستگی پاها تصمیم به استراحت در کنار رودخانه گرفتیم که با شور و انرژی آقای دیباجی تبدیل به آب بازی هیجان انگیز و خنک شدن همه مان شد .
در خارج روستا آقای نیک پیمان صبور منتظرمان بود ، به رسم همیشه پس از صعود با نوشیدن دوغ محلی خستگیمان را بدر کردیم. ترافیک جاده را با بازی و مسابقه پشت سر گذاشته و در نهایت شهر زیبایمان کرج و وعده گاه برنامه های بعدیمان میدان سپاه . یکدیگر را به خدا سپردیم در حالیکه می دانیم قله های بعدی صدایمان می زنند ...
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
#سفرنامه
#کوه_اشکذر
#طبیعت_گردی
#روستای_سنج
#کوهنوردی
#خاطره_نویسی
#البرز_من
#into_the_wild
#super_tramp
#back_packer
#travel
کمپینگ بام کرج
مورخ 12/05/1397
بار اولم نبود که تصمیم به بالا رفتن از بام کرج گرفتم. قبلا 8 بار به این قله در فصول مختلف صعود داشته ام. ایندفعه قصد صعودی متفاوت تر، هیجان انگیز تر و طولانی تر داشتم. ایده ام صعود به قله و سپس راهپیمایی بر فراز کوه برای کمپینگ زدن بود. برنامه ریزی یک کوهنوردی طولانی از صبح زود تا بعد از ظهر را به همراه یکی از دوستانم انجام دادیم. تجهیزات مورد نیاز برای این راهپیمایی حدود 12 ساعته را پیش بینی و مهیا کردیم. از چادر و زیرانداز گرفته تا خوراکی و نوشیدنی های مختلف. میخواستیم یک نصف روز کامل را لا به لای کوه ها دور از شلوغی های شهر و گرفتاری های مملکت بگذرانیم. سکوت کوه همیشه برایم آرامش بخش بوده است.
در هوای تاریک 5 صبح از پای کوه سفرمان را شروع کردیم. به این امید که قبل از طلوع آفتاب گرم این روزها خودمان را به نوک کوه رسانده تا تماشای طلوع زیبای خورشید را از دست ندهیم. نسیم خنک صبحگاهی در زمان بالا رفتن از کوه حالمان را جا می آورد. هر از گاهی که چشم انداز خوبی میدیدم استراحتی می کردیم تا هم عکاسی کنیم و هم از این نسیم خنک لذت ببریم. تازه وسط های راه بودیم که آسمان در افق قرمز رنگ شد. آفتاب در حال طلوع کردن در پشت کوه ها بود و ما فقط میتوانستیم سرخی زیبای آسمان را مشاهده کنیم. از ترس گرمای آفتاب سرعتمان را بیشتر کردیم تا سریع تر به قله برسیم.
مثل هر جمعه دیگری، جمعیت زیادی از سنین مختلف هم مسیرمان بودند. پیرمردهایی با موهای سپید، عصا در دست و کمی خمیده اما خندان و پرانرژی، انگار حس جوانی های دهه بیست سالگیشان برایشان زنده و ملموس شده بود. به این فکر فرو رفتم که با توجه به مدل زندگی و تغذیه ای خودم، وقتی به این سن و سال برسم چه وضعیتی خواهم داشت؟ میتوانم ارتفاع 3000 متری بام کرج را بدون کمک کسی و بدون هیچ تنگی نفس یا گرفتن قلبی طی کنم؟
وقتی بعد از 3 ساعت راهپیمایی با کوله ای سنگین از مواد خوراکی به قله رسیدیم، شهر روشن و شفاف زیر پایمان بود. خبری از آلودگی هوا نبود و می شد تا دوردست ها را به راحتی دید. در تپه ای مشرف به شهر بساطی پهن کردیم تا استراحتی کرده و صبحانه ای بزنیم. تازه اول راهمان بود. قبلا تا این نقطه آمده بودیم. جاده ای که بین کوه ها به سمت آتشگاه و برغان می رفت را در پیش داشتیم. مسیری برای اکتشافات جدید برای خودمان.
نمیدانستیم تا کجا می خواهیم جلو برویم و دقیقا چه چیزهایی در سر راهمان است، پس از چند نفر درباره مسیر پرسیدیم. گفته ها حاکی از وجود کلبه ای سنگی روی یکی از قله ها، مسیری به پایین به سمت یک رودخانه و رسیدن به محمودآباد بود. تصور وجود یک کلبه سنگی در نوک یک قله برایم عجیب بود. چرا یک نفر باید روی قله این کوه های خشک و بدون سایه کلبه ای بسازد؟ تصمیم گرفتیم انقدر برویم تا به این کلبه برسیم.
هر چه در مسیر بیشتر پیش رفتیم رضایتمان از این سفر بیشتر شد. سکوت مطلق، باد خنک و منظره رشته کوه های در هم فرورفته البرز حسابی سر کیفمان آورده بود. کمی بعدتر در سمت راستمان روستایی در دره ایجاد شده بین کوه ها مشاهده کردیم. (بعدا متوجه شدیم اسم روستا پورکان هست) چند ویلا بین انبوه درختان روستا قابل تشخصی بودند. جاده چالوس هم در امتداد روستا مشخص بود که مانند ماری بین کوه ها می پیچید و بالا می رفت.
بعد از یک ساعت پیاده روی هنوز به کلبه سنگی نرسیده بودیم. کم کم به فکر تغییر مسیر بودیم که قله ای روبرویمان پدیدار شد. حسی بهم می گفت کلبه پشت این قله است. تصمیم گرفتیم از قله بالا برویم تا دیدی از مسیر روبرویمان داشته باشیم. اگر کلبه ای مشاهده نشد تغییر مسیر بدهیم. به نوک قله که رسیدیم فریاد زدم: "کلبه اونجاست. کلبه اونجاست. مطمئن بودم پشت این قله است" کلبه سنگی در وسطای قله بعدی قرار داشت. با دوربین شکاری نگاه دقیق تری انداختیم. مردی در اطراف قله در حال جابجایی چیزهایی بود. ادامه مسیر دادیم تا بساط کمپینگ و را در همان کلبه برقرار کنیم. نزدیکای کلبه که شدیم آن مرد به سمت مان آمد. پیرمرد لاغراندامی با صورت اصلاح کرده و سبیل های پرپشت، سر و وضعش خاکی و صورتش بیجان بود. مسیر رفتن داخل کلبه را نشان مان داد. کلبه از چیده شدن سنگ های کوهستانی روی هم ساخته شده بود. در نداشت و سقفش بصورت نصفه با چوب پوشانده شده بود. درونش یک فضای تقریبا 10*10 متری صاف شده بود و انتها آن مانند یک انباری وسایلی چیده شده بود. در سمت چپ روستای پورکان و سمت راست آن دره ای منتهی به محله محمودآباد شهر کرج وجود داشت. با بالا رفتن از این قله و ادامه مسیر به آتشکده می رسیدیم. در این فکر بودم که این کلبه اینجا دقیقا به این شکل چگونه درست شده است که پیرمرد شروع به صحبت کرد.
10 سال پیش برای اولین بار تنها بدون هیچ اطلاعاتی از مسیر به اینجا آمده و شب را بدون هیچ امکاناتی سپری کرده بود. ناگهان ایده ای به ذهنش زده بود که اینجا خانه ای بسازد و سر و سامانش بدهد. 10 سال تنها، با دست خالی و بالا و پایین رفتن های متعدد از کوه این کلبه سنگی را ساخته بود. با کندن و جمع آوری سنگ از کوهستان، آوردن چوب از دره پایین کوه و صاف کردن کف کوه. 10 سال زمان برای ساختن یک کلبه سنگی در ناکجا آباد!!! این کلبه پاتوق هر جمعه و شنبه پیرمرد بود. به قول خودش از سر و صدای شهر دل می کند و دو روز در این مکان به ابتدایی ترین شکل ممکن زمان می گذراند. از دره بذرهایی هم آورده و باغچه ای برای خودش درست کرده بود. روزی دو بار به پایین کوه می رفت، چند ظرف 4 لیتری را پر آب می کرد تا درخت هایش را آب بدهد. به لطفا این پیرمرد این کلبه مکان استراحت و خوشگذرانی کوهنوردان شده بود. اما بارها با رفتارهای ناشایست و آسیب زدن به کلبه و باغچه اش آزرده خاطرش کرده بودند. اما پیرمرد خستگی ناپذیر نقشه ها برای تکمیل کلبه و توسعه ساخت و سازهایش داشت. مثل مرد تنهایی بود که از همه دنیا دل کنده بود، اما دلخوشی ساخت و تکمیل تفرجگاه سنگی اش بهش انگیزه و قوت برای بقا داده بود.
متاثر از داستان های پیرمرد مسیر برگشت را پیش گرفتیم. این ماجراها انگار اتفاق نبود. حس می کردیم تقدیری بر این بوده که امروز به آن کلبه بیاییم و پیرمرد را ملاقات کنیم. احساس سبکی و تزریق روحیه های جدید می کردیم. لحظه و نقطه خاصی از زندگیمان را گویی سپری کرده بودیم.
پایین کوه که رسیدیم ساعت حاکی از 11 ساعت و نیم کوهنوردی بود. بدن هایمان خسته و کوفته مان، اما دل هایمان شاداب و سرزنده بود. عجب روز عجیبی بود. دوباره باید آن پیرمرد را ببینم...
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
#سفرنامه
#بام_کرج
#طبیعت_گردی
#کمپینگ
#کوهنوردی
#خاطره_نویسی
#into_the_wild
#super_tramp
#back_packer
#travel
سفرنامه جنگل الیمستان
مورخ 1397/05/04
طلای سبز ایران! این عنوان احتمالا ذهن خیلی ها را سمت جنگل ها و طبیعت سرسبز شمال کشورمان ببرد، اما با کمی جستجو میشود فهمید این لقب فقط مختص یکی از نقاط جغرافیایی کشورمان است: جنگل الیمستان. جنگل الیمستان، محل رویش گیاه "الیما" است که در اردیبهشت ماه رشد می کند. می گویند نام جنگل الیمستان نیز برگرفته از آن می باشد. الیمستان یکی از مناطق توریستی ایران است که تورهای زیادی سالانه برای تفریح و سفر به دل طبیعت الیمستان می روند. این منطقه نگاه عکاسان داخلی و خارجی راه هم به خود جذب کرده و طبیعت بکر و زیبایی جنگل و مراتع و سر سبزی آن وصف ناشدنی است. آب مردم آن از چشمه تامین می شود و محصول آن غلات، لبنیات و عسل است.
قله الیمستان هم یکی دیگر از جاذبه های این روستا است که در زمستان و بهار کوهنوردان زیادی را به خود جذب می کند. قله ای که حدود ۲۵۱۰ متر ارتفاع دارد و یکی از بهترین گزینه های کوهنوردی در زمستان به شمار می رود. اگر اهل کوهنوردی باشید، این قله با تمام جاذبه های طبیعی اطرافش بهترین گزینه سفر کوهنوردی شما به شمار خواهد رفت. در کل مسیر دامنه شرقی، قله دماوند در پیش چشمان ما است و هر لحظه با شما حرکت می کند.
الحق با این همه تعریف و تمجید از زیبایی و طبیعت این جنگل نمی توان از خیر سفر به آن گذشت. از مدت ها قبل از روز سفر، دیدن تصاویر و خواندن مطالب درباره این جنگل مرا یک دل نه صد دل عاشقش کرد. تاب انتظار زیادی برای سفر به آن نداشتم. پس سریع شروع به برنامه ریزی برای سفر به آن در سریعترین زمان ممکن کردم. تور الیمستان شرکت گردشگری البرزمن در روز پنجشنبه 4 مرداد را که پیدا کردم. گفتم خودش است. پس از 10 روز قبل سفر برنامه ام را چیدم و سریع در تور ثبت نام کردم. هر روز برای رسیدن پنجشنبه موعود لحظه شماری می کردم. عکسهای موجود در اینترنت را مرور می کردم تا مطمئن شوم تمامی آن چشم اندازها را با گوشی خودم ثبت خواهم کرد. شروع به تشویق دوستانم کردم تا آنها نیز در این تور شرکت کنند. روزها گذشت تا سرانجام آن پنجشنبه هیجان انگیز برایم فرا رسید.
چهارشنبه زودتر از معمول از سرکار به خانه آمدم تا بتوانم استراحت کافی داشته باشم. میخواستم برای فردایش حداکثر انرژی و شور را در خودم نگه دارم. کوله پشتی همیشه همراهم را با خوراکی و وسایل مورد نیاز پر کردم و کتاب چای نعنا منصور ضابطیان را روی همه آنها در دسترس گذاشتم. آخر مطالعه یکی از بهترین سفرنامه های نگارش شده در طبیعت لذت دو چندانی دارد.
ساعت 5 صبح خودم را به محل حرکت اتوبوس رساندم. حدود 20 نفری در تور ثبت نام کرده بودند. پیر و جوان، زن و مرد. دیدن همسفرانم مرا بیشتر سرحال آورد. خوشبختانه دوستانی هم در این سفر مرا همراهی می کردند تا احساس تنهایی مطلق در جمع نداشته باشم. با اینکه کمی احساس خوب آلودگی داشتم، اما تماشای تهران خلوت و بدون ترافیک در آن هوای گرگ و میش خواب از سرم پراند. کمی بعدتر که وارد جاده هراز شدیم دیگر خیره به زیبایی های این جاده شدم. خورشید در حال طلوع از پشت رشته کوه های البرز، زیبایی مسیر را دو چندان کرده بود. صبحانه مشتی ای سر راه زدیم و پرانرژی تر از گذشته منتظر رسیدن به مقصد شدیم.
بالاخره بعد از طی حدود 5 ساعت به ورودی روستای الیمستان رسیدیم. در ابتدا گرمای زیاد هوا کمی تو ذوقمان زد، اما چشم انداز جنگل سرسبز و پوشیده از درخت پیش رویمان تحمل گرما را برایمان راحت تر کرد. سوار بر مینی بوسی، در جاده ای که از لابلای کوه ها به سمت ورودی مسیر پیاده روی می رفت ادامه مسیر دادیم. وسط مسیر که رسیدیم قله دماوند مانند نگین سفیدی بر انگشتری طبیعت شروع به خودنمایی بیشتری کرد. گویی تمام کوه ها و مناظر اطرافش را بخاطر قامت بلدترش به سخره می گرفت. حقیقتا توجه خودم را فقط به خودش جلب کرده بود. به سرعت گوشیم را از جیبم در آوردم و مشغول عکاسی پی در پی از منظره پیش روی خودم شدم. گوشی را دائما تنظیم می کردم تا ممطئن شوم قله دماوند بیشتر در عکس ها جلب توجه می کند.
مسیر پیاده روی مانند دالانی میان انبوه درختان سر به فلک کشیده بود. گویی در راهروهای بهشت قدم بر میداشتی. صدای آواز خوانی پرندگان، چرای گوسفندان کمی آنطرف تر و خش خش برگ ها و چوب های خشک زیر پایمان لذت بخش بود. انگار طبیعت در حال نواختن یک موسیقی بود. انوار خورشید به زحمت از بین شاخ و برگ های درختان مسیری برای عبور خود پیدا می کردند تا گرما خودشان را به بدن هایمان برسانند. از نفس نفس زدن ها و لباس های خیس عرقمان میزان شدت گرمای هوا به خوبی مشخص بود. اما شوق رسیدن به آن دشت سرسبز مشرف به قله دماوند وعده داده شده پاهایمان را به حرکت سریعتر وا میداشت.
سرانجام بعد از یک ساعت پیاده روی، چشم انداز آسمان آبی در بین درختان پدیدار شد. فهمیدیم که دیگر به آن دشت رسیده ایم. سرعتم را کمی بیشتر کردم تا زودتر از بقیه بتوانم قله دماوند را از روی دشت رویت کنم. از بین دو درخت بلند، سر سفید قله دماوند را به سرعت تشخیص دادم. گوشیم را در آوردم و عکس فوق العاده ای را ثبت کردم. بعد شروع کردم به گشتن دور خودم و گرفتن شات های پشت سرهم از طبیعت دشت. به هر طرف که نگاه می کردم زیبایی خلقت خداوند را مشاهده می کردم. دشت شبیه یک زمین مسطیلی و اطرف آن دور تا دور پوشیده از درخت بود. تنها وسط دشت چند درخت که نقش سایبان را ایفا می کردند مشاهده می شد. سطح دشت پوشش های گیاهی خاصی داشت. زیر یکی از درخت ها زیراندازی پهن کردیم تا در خنکای سایه درخت به استراحت بپردازیم.
در طول 3 ساعت اقامت در دشت به صرف نهار، هم صحبتی با همسفران و عکاسی پرداختیم. نزدیکای ساعت 3 که وقت برگشتمان بود، مه غلیظی در سمت کوهستان شروع به تشکیل شدن شد. منظره به یاد ماندنی در روبرویمان تشکیل شده، و این بهترین زمان برای من بود تا عکس های زیبایی ثبت کنم. کوه دماوند کم کم در حال محو شدن پشت آن مه غلیظ بود. طی یک حرکت فرهنگی و قابل تحسین توسط یکی از همسفران، تمامی زباله ها در دشت جمع آوری و در کیسه بزرگی جمع شد تا به پایین کوه انتقال داده شود. در انتها بعد از گرفتن عکس های یادگاری دسته جمعی شروع به پیمایش مسیر قبلی در جهت عکس کردیم. ترک آن دشت و جنگل برایم خیلی سخت بود. حس خیلی خاصی داشتم. ترجیح میدادم چندین شب در آن جنگل به سر کنم تا از طبیعت آن در هر لحظه ای از روز لذت کافی ببرم. گاهی حسرت زندگی روستایی ها را میخورم. دلم میخواهد از این زندگی شهری و شلوغی هایش دست بکشیم، و در یک دشت سرسبز خنک مشرف به کوه ها بقیه زندگی خود را بگذرانم. امیدوارم یک روز این آرزو محقق شود.
وقتی به وسط های مسیر برگشت رسیدیم دیگر قله دماوند کامل در پشت مه غلیظ پنهان شده بود. آخرین بار از پشت آن مه غلیظ تلاش کردم نگاهی به آن بیندازم. دیگر وقت برگشت به خانه بود. مسیر برگشت به کرج در اتوبوس به بازی پانتومیم و شادی گذشت. تلاش کردم از آخرین لحظات آن روز به یادماندنی در کنار همسفرانم استفاده کافی بنمایم. وقت خداحافظی که رسید، چهره های خندان همگی نشان از روز بی نظیری بود که سپری کرده بودیم. از اتوبوس پیاده شدم و راه خانه را در پیش گرفتم. ذهنم به سرعت روی برنامه ریزی برای سفرهای آتی رفت. این مسیری است که نباید متوقف شود. هر سفر نشانی از نعمت ها و محبت بیکران خداوند روی زمین و آینه شناختی از خودمان است.
در انتها از آقا علی و شاهین، راهنمایان این تور بابت زحماتشان و انرژی ای که گذاشتند تشکر می کنم. نکات زیادی از این دوستان و سایر همسفران عزیز یاد گرفتم. امیدوارم در سفرهای بعدی نیز سعادت همسفری با آن ها را داشته باشم.
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
حمیدرضا لاچین
5 مرداد 1397
#سفرنامه
#الیمستان
#طبیعت_گردی
#تور
#البرزمن
#خاطره_نویسی
#into_the_wild
#super_tramp
#back_packer
#travel
سفرنامه تور جنگل و تنگه دار
مورخ 97/4/22
هنوز مشخص نیست که اسم تنگ دار از کجا آمده است اما میتوان حدس زد که وجه تسمیه آن، دار و درختهای فراوان اطراف تنگ است.
از همان ابتدا میتوانید پا در آب خنک رودخانه تنگ دار بگذارید. خلاف جهت آب را که بالا میروید مناظر زیبایی در جلویتان ظاهر میشود. صخرههای پوشیده از خزه و پرسیاوشان منظره بینظیری را برایتان ساخته است. عمق آب در هر قدمتان متغیر است. هنگامیکه آب تا زانوی شما است، بازهم باید مراقب باشید، زیرا ممکن است در قدم بعدی تا گردنتان در آب فرو برود. راهتان را که ادامه میدهید، به حوضچههایی میرسید که میتوانید از روی صخرهها در آن شیرجه بزنید و گرمای شهر را با خنکی آب عوض کنید.
سحر گاه جمعه 22 تیر ماه گرم با یاران جان گرد هم
اومدیم تا به قلب جنگل های مازندران برویم و تنی به آب بزنیم. حرکت کردیم به سمت یکی از جاده های زیبای جهان ،
جاده ای که از قدیم باهاش خاطره های بسیار داریم . از رستوران گردی های اولش تا
کندوان و آش های معروف هیزمی از سیاه بیشه و جیگر هایی که دم مغازه ها آویزون شده
تا هزار چم و دوغ هایی که زیر چشمه هایی که از کوه سرازیر شده گذاشتن و حسابی خنک
شده...
از
تمام خاطراتمان گذشتیم تا ابتدای روستا
...
لباسها رو که عوض کردیم و تمامی کوله ها رو بار نیسان کردیم و سبک بال به ابتدای رودخانه رفتیم . همون ابتدا با تشکیل تونل مرگ از خجالت تمامی همراهانی که هنوز خیس نشده بودند در اومدیم و همه یک دست همچون ماهی آزاد رودخانه داخل تنگه را در خلاف جهت آب بالا رفتیم . در مسیر کلی آب بازی داشتیم و گذر از جاهای عمیق، حسابی تن و جانمون رو خنک کردیم، بعضی جاها هم که شاهد هنرنمایی دوستان بودیم که از ارتفاع به داخل آب میپریدن ...
دم ظهر بود که حسابی آب بازی ها صدای شکم ها رو در آورده بود .انتهای تنگه به جنگلی بکر وصل میشه که در کنار چشمه نشستیم و مشغول غذا خوردن شدیم . بعد از غذا هم آموزش انواع گره رو با آقا مهدی داشتیم . دیگه زمان برگشت بود ...
نیسان های آبی رو سوار شدیم و برگشتیم ،در مسیر هم گاهی درختان با برگها شون ما رو نوازش میکردن تا به اتوبوس رسیدیم .آبی به سر و صورت زدیم و لباس ها رو عوض کردیم .از قدیم گفتن هیچ جا اتوبوس خود آدم نمیشه . مخصوصا وقتی تو گرمای هوا ،کولر روشن باشه. کمی استراحت کردیم تا یه جا که توقفی داشتیم برای عصرانه... بعد از توقف هم دیگه زمان این بود که کمی شاد باشیم . به کندوان رسیدیم ... نمیشه جاده چالوس رفت و آمد و آش کندوان نوش جان نکرد .فرصتی داشتیم که آش دبشی به بدن بزنیم .کمی هم در ترافیک بودیم که کم کم جاده ها آشنا تر شد که خبر از رسیدن به کرج میداد. سپاس از همه همسفران و مهدی کمال زارع عزیز و آقا سید محسن کاپتان گرامی که خاطراتی عالی برای هم رقم زدیم ...
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست
#سفرنامه
#تنگه_دار
#طبیعت_گردی
#تور
#البرزمن
#خاطره_نویسی
#into_the_wild
#super_tramp
#back_packer
#travel