وبسایت حمیدرضا لاچین - فعال در حوزه‌ی منابع انسانی، رهبری و توسعه فردی

رویای من ساختن یک فرهنگ کاری مبتنی بر به‌زیستی هست. فرهنگی که در اون سلامت جسمانی، روانی، روحانی و عاطفی انسان‌ها مقدم بر هر اولویت دیگه‌ای تو محیط کاره و کار، منبعی برای بهبود کیفیت زندگیه.

وبسایت حمیدرضا لاچین - فعال در حوزه‌ی منابع انسانی، رهبری و توسعه فردی

رویای من ساختن یک فرهنگ کاری مبتنی بر به‌زیستی هست. فرهنگی که در اون سلامت جسمانی، روانی، روحانی و عاطفی انسان‌ها مقدم بر هر اولویت دیگه‌ای تو محیط کاره و کار، منبعی برای بهبود کیفیت زندگیه.

وبسایت حمیدرضا لاچین - فعال در حوزه‌ی منابع انسانی، رهبری و توسعه فردی

۱۱۲ مطلب با موضوع «میکرویاد» ثبت شده است

۱۸
فروردين

در اولین مقاله مجله به‌زیستی، از میزان پایین دلبستگی کارکنان در سطح دنیا و روزمرگی‌ای که درگیرش هستن گفتم و در ادامه ارتباط مستقیم و همبستگی مثبت میان به‌زیستی و دلبستگی کارکنان رو بررسی کردم (این مقاله رو می‌تونید از اینجا مطالعه کنید.). در این پست قصد دارم کمی بیشتر مفهوم دلبستگی رو بررسی و درباره برخی روش‌های دیگر بهبودش بنویسم.

ابتدا تعریف دلبستگی رو مرور کنیم. همونطور که در مقاله اشاره شده: «منظور از دلبستگی کارکنان، میزان مشارکت، درگیری و اشتیاقی هست که افراد نسبت به کار و محیط کارشون دارن. افرادی که به سازمانشون دلبسته هستن، از تمام ظرفیت‌هاشون برای پیشبرد اهداف سازمان استفاده می‌کنن و تجربه‌ای بهره‌ور و لذت‌بخش از کار کردن دارن.». همونطور که از تعریف پیداست، دلبستگی یه احساسه که از تجربه کارکنان از تعاملات روزمره‌شون با سازمان و مدیرانش شکل می‌گیره. نمی‌شه لزوما با پرداخت حقوق زیاد یا فراهم کردن مزایای مادی متنوع انتظار دلبستگی از کارکنان داشت. دلبستگی قابل خریدن و معامله نیست. به قول استفان کاوی:"شاید بتونیم دست کسی رو بخریم، اما قلب و مغزش رو نه. قلب و مغز هرکس اونجاست که وفاداری و علاقه او اونجاست."

اما چطور می‌تونیم قلب و مغز آدم‌ها رو علاقه‌مند به خود کنیم؟

استفان کاوی در کتاب «هفت عادت مردمان موثر»، مفهومی به اسم سپرده عاطفی رو مطرح می‌کنه. سپرده عاطفی استعاره‌ای از میزان اعتبار، اعتماد و امنیتی هست که در یک رابطه ایجاد شده. از نظر کاوی، سپرده عاطفی هم مثل سپرده بانکیه و باید بطور منظم در اون واریزی انجام بدیم تا در زمان مناسب قادر به برداشت باشیم. می‌تونیم به دلبستگی هم از منظر سپرده عاطفی نگاه کنیم. زمانی می‌شه از کارکنان انتظار دلبستگی، طبق تعریفی که کردیم رو داشت، که قبلش کلی واریزی عاطفی در حسابشون داشته باشیم. برای این واریزی هم لزوما نیازی به پول نداریم. تنها می‌شه با بکارگیری یه سری اصول و رفتار روزمره و بدون هزینه خاصی، این سپرده رو افزایش داد.

کارهای ساده‌ای مثل رعایت ادب و نزاکت، رفتار متواضعانه و محترمانه، صداقت و شفافیت، خوش قول بودن، گوش سپردن همدلانه، توجه و اهمیت به فرد و مهربانی‌های کوچک مثل تشکر، قدردانی و تحسین می‌تونه سپرده عاطفی رو تا حد زیادی پر کنه و پشتوانه عاطفی مناسبی رو برای ما بسازه. البته به شرطی که اصیل و مداوم باشه.

فقط با مراقبت از وجود اونهاست که می‌تونیم وفاداری، علاقه، اشتیاق و حس تعهدشون رو بدست بیاریم

  • حمیدرضا لاچین
۱۱
فروردين

چی می‌شه که در برخی جوامع مردم با حکومت در پرداخت مالیات، تفکیک زباله یا رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی همکاری بیشتری می‌کنن؟ احتمالا هممون قبول داریم که رعایت هر کدوم از این موارد در کل به نفع جامعه و کشوره، ولی چی اتفاقی می‌افته که موقع عمل ترجیح می‌دیم که رفتارهای متفاوتی رو انجام بدیم؟

بو روثستاین در کتاب «دام‌های اجتماعی و مساله اعتماد»، به بررسی نقش اعتماد میان اعضای یه جامعه در توسعه و رشدش پرداخته. او دام اجتماعی رو موقعیتی تعریف می‌کنه که در اون مردم به ضرر منافع جمعی اقدام کرده و از همکاری با همدیگه سرباز می‌زنن، به این علت که فکر می‌کنن بقیه هم همینکارو می‌کنن. به عبارتی به بقیه مردم در انجام کار درست اعتماد ندارن. نهایتا یه نتیجه بازنده-بازنده رخ می‌ده و همه مردم آسیب می‌بینن.

طبق نظر روثستاین، جوامعی در این دام گرفتار می‌شن که فاقد سرمایه اجتماعی باشن. منظور از سرمایه اجتماعی، وجود اعتماد بین اعضای جامعه و تمایلشون برای انجام فعالیت اجتماعی داوطلبانه هست. در فقدان سرمایه اجتماعی، مردم جامعه دنبال منافع فردیشون می‌رن و از همکاری با حکومت و همدیگه برای پیشرفت اجتماعی دوری می‌کنن.

روثستاین در ادامه راهکارهایی رو از جمله مهمترین موارد زیر برای بهبود سرمایه اجتماعی مطرح کرده:

  1. احترام به تنوع و ایجاد روابط اجتماعی: نتایج آزمایشات نشون می‌ده که هر چی افراد در سطح جامعه با آد‌‌م‌های متفاوت از خود رابطه بیشتری داشته باشن، میزان اعتمادشون هم افزایش پیدا می‌کنه. دولت باید بسترهایی رو برای برقراری این روابط در جامعه ایجاد کنه.
  2. ایجاد نهادهای باکیفیت و فراگیر: ما بصورت روزمره با نهادهایی مثل پلیس، قوه قضائیه، ادارات دولتی و ... سر و کار داریم که کمیت و کیفیت خدمت‌رسانیشون توی ایجاد اعتماد در ما موثره. اگه این خدمات باکیفیت مناسب و با رعایت انصاف و عدالت ارائه نشه و همچنین نمایندگان و مسئولین درگیر فساد، تبعیض و سواستفاده از قدرت باشن، صدمات جدی به سرمایه اجتماعی وارد می‌شه.
  3. برقراری عدالت رویه‌ای: منظور از عدالت رویه‌ای، برخورد یکسان با افراد مطابق با قانون و مقررات مشخص است. همچنین اگه کسی ناقض قانون و مقررات شد و عدالت از بین رفت، باید اون فرد مجازات بشه.

سازمان‌ها هم بعنوان یه نهاد اجتماعی درگیر دام اجتماعی می‌شن که منجر به کاهش بهره‌وری و دلبستگی سازمانی می‌شه. باتوجه به ایده‌های کتاب روثستاین، می‌شه اقدامات و طراحی‌های نهادی زیر رو برای تقویت سرمایه اجتماعی در داخل سازمان دنبال کرد:

  1. برگزاری رویدادهای جمعی به منظور افزایش ارتباطات بین تیم‌های کاری متفاوت
  2. تعریف پروژه‌های کاری بین واحدی
  3. ایجاد فرآیندها و قوانین سازمانی مشخص برای تضمین عدالت رویه‌ای
  4. در نظر گرفتن اصول رفتاری در مدیریت عملکرد و بازخورد به افرادی که ناقض اعتماد هستن
  5. برنامه‌ریزی روی ارائه خدمات باکیفیت و عادلانه. در اینجا منابع انسانی می‌تونه نقش ویژه‌ای در طراحی و ارائه خدماتی مثل محیط کاری، مزایای سازمانی، سیستم‌ها و تکنولوژی‌های کاری و ارتباطاتی داشته باشه.
  6. توانمندسازی مدیران بعنوان اثرگذارترین عامل در تجربه کاری روزانه افراد تا تمامی موارد بالا رو جهت افزایش سرمایه اجتماعی در تیم‌ها رعایت کنن.

برای آشنایی بیشتر با کتاب روثستاین، پیشنهاد می‌کنم اپیزودهای 12، 13، 14 و 15 پادکست دغدغه ایران رو از طریق لینک زیر گوش کنید.

http://dirancast.com/2022/07/01/%d9%85%d9%86%d8%b7%d9%82-%d8%af%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%ac%d8%aa%d9%85%d8%a7%d8%b9%db%8c/

  • حمیدرضا لاچین
۲۸
اسفند

ابتدای سال 1401 به روال سال‌های اخیر برای خودم یه برنامه سالانه شخصی نوشتم و توی ابعاد مختلفی مثل حرفه، سلامت، خانواده و تحصیلات اهداف و اقداماتی رو همراه با زمان‌بندی مشخص کردم. هر فصل هم برنامم رو مرور کردم تا تغییرات مورد نیاز رو توش بوجود بیارم. با این حال باز هم با تعداد قابل توجهی سوپرایز و تغییرات غیرقابل پیش‌بینی مواجه شدم که هر کدوم تاثیرات قابل توجهی روی مسیر زندگیم داشت.

امسال شهر محل زندگیم رو به خارج از تهران تغییر دادم، وارد حوزه‌های جدیدی از منابع انسانی شدم و تجربه‌های جدیدی کسب کردم، دو مرتبه محل کارم رو تغییر دادم که در مرتبه دوم تصمیم به ورود به سازمانی با سبک و اسکیل متفاوتی گرفتم که تا حالا تجربه‌اش رو نداشتم و بخاطر تحولات اجتماعی نیمه دوم سال، وارد حوزه‌های مطالعاتی جدیدی شامل تاریخ و جامعه‌شناسی شدم که اصلا در برنامه‌ام نبود (البته به جز افزایش آگاهی اجتماعی و تاریخیم، ایده‌های زیادی رو در حوزه منابع انسانی از مطالعه این حوزه‌ها گرفتم و الان معتقدم که متخصصان منابع انسانی، باید در این حوزه‌ها هم برنامه‌های مطالعاتی داشته باشن.)

به قول نسیم طالب، جهان هر روز رندوم‌تر و نامنظم‌تر از روز قبله و ما همچنان فکر می‌کنیم که جهان رو تحت کنترل داریم و می‌تونیم مدلی قطعی برای پیش‌بینی اون ایجاد کنیم. قطعا این به معنا عدم برنامه‌ریزی نیست. بدون برنامه، زندگی ما مطابق برنامه دیگران پیش خواهد رفت و متکی به شانس و اقبال خواهد بود. پس چطور می‌تونیم در شرایط متغیر امروز هم برنامه‌ریزی کنیم و هم با تغییرات سازگار بشیم؟

نویسندگان کتاب «طراحی زندگی» از اصول و تکنیک‌های تفکر طراحی برای پاسخ به این سوال استفاده کرده‌ان. اونها سالهاست یه دوره آموزشی رو برای دانشجویان دانشگاه استنفورد ارائه می‌دن که بهشون کمک می‌کنه زندگی پس از دانشگاه رو طراحی کنن. تفکر طراحی یک رویکرد حل مساله انسان محوره که متمرکز بر پرسش‌گری، کنجکاوی، همکاری، آزمون و خطا و پیمودن چرخه‌های پیوسته و سریع بین طراحی و بازخورد هست و امروزه در طراحی محصولات و خدمات کاربرد گسترده‌ای داره. از اونجا که زندگی هم یه مساله انسانیه، می‌تونیم از همین رویکرد برای طراحی زندگیمون استفاده کنیم.

طبق آموخته‌های این کتاب، ما قرار نیست یه مسیر ایده‌آل و عالی برای زندگی رو پیدا و اون رو سالیان سال طی کنیم. یه طراحی برای زندگی وجود نداره. ما باید براساس علایق، توانمندی‌ها، منابع و نگرشمون به زندگی احتمالات مختلفی رو در نظر و آمادگی تجربه و آزمودنشون رو داشته باشیم. همچنین در مواجهه با تغییرات، می‌تونیم با اتکا به کنجکاوی، عمل‌گرایی و انجام برخی تمرینات فردی (مثل مدیتیشن، خاطرات نویسی و ...) تجربه‌ای از رشد و یادگیری بسازیم.

در این ایام که فرصت مناسبی برای بازنگری روی مسیر زندگی و تفکر روی ادامه اون هست، می‌تونیم با مطالعه این کتاب و استفاده از ذهنیت و ابزارهاش طرح‌هایی نو در اندازیم. این کتاب رو از انتشارات جنگل می‌تونید تهیه کنید.

 

  • حمیدرضا لاچین
۱۳
بهمن

"معتقدم بدون تقویت توانایی گفت‌وگو در یک جامعه، آرزوی توسعه آرزویی محال است."

- دکتر محسن رنانی

دکتر محسن رنانی در کتاب «چرخه‌های افول اخلاق و اقتصاد»، به دلایل عقب ماندن ایران در مسابقه توسعه پرداخته و دلایل متفاوتی رو ذکر ‌می‌کنه. از جمله این دلایل تمایل ایرانیان به سلطه‌پذیری و سلطه‌گری است که ریشه در تاریخچه و سرگذشت کشور ما داره. به این دلیل که در فرهنگ ما پذیرش نسبت به فاصله با قدرت وجود داره (طبق مدل فرهنگی هافستد در هر موقعیتی به بررسی جایگاه خودمون نسبت به طرف دیگه گفت‌وگو می‌پردازیم. اگه در موضع پایین دست باشیم، راه سکوت و پذیرش رو پی می‌گیریم و در صورتی که در یک موقعیت حاکم و بالا دست باشیم، به خشونت و تحمیل سلطه روی میاریم. اندک هستن مواردی که به گفت‌وگوی موثر با هم بپردازیم و از فضای مقابله فاصله بگیریم. منظور از گفت‌وگو هم ایجاد جریان آزادی از اطلاعات در فضایی امن برای رسیدن به نتیجه‌ای برد-برد است، نه صرفا حرف زدن و اختلاط.

در محیط کار نیز به‌مراتب تاثیر این خلقیات رو مشاهده کرده‌ام. در اغلب موارد، وقتی موضوعی که نیازمند تعامل بین افراد برای حل اون هست مطرح میشه، تمایل کمی به گفت‌وگو طبق تعریفی که گفتم هست. حتی اگه قصد گفت‌وگو هم بشه، مهارت‌های لازم رو برای مدیریت این شرایط یاد نگرفتیم. نهایتا مسیر گفت‌وگو به سلطه‌گری یک طرف و سلطه‌پذیری طرف دیگه یا ترک محیط ختم می‌شه. برای همین شخصا اعتقاد دارم، گفت‌وگو مهم‌ترین مهارتیه که باید در محیط کار آموزش داده بشه و توسعه و رشد پایدار زمانی اتفاق خواهد افتاد که اعضای سازمان برای گفت‌وگوی عقلانی و صحیح درباره همه چیز توانمند بشن.

در عکس زیر، ده ویژگی برای طرفین گفت‌وگو ذکر شده که در صورت بکارگیری میشه به نتایج مطلوبی از گفت‌وگو رسید.

پی‌نوشت: این عکس بخشی از جلد چهارم «چرا ایران عقب ماند؟» نوشته شده توسط دکتر لشکربلوکی هست. این جلد رو می‌تونید از لینک زیر دریافت کنید.

https://t.me/Dr_Lashkarbolouki/64

  • حمیدرضا لاچین
۰۹
دی

"شهامت زیادی لازم است تا با تعصبات و رژیم‌های سرکوبگر بجنگی، اما پذیرفتن جهل و اقدام به ناشناخته‌ها، جسارت حتی بزرگتری می‌خواهد. اگر چیزی می‌دانیم، نباید از تردید درباره عقایدمان و بازنگری خودمان بترسیم. بسیاری از مردم از ناشناخته‌ها می‌ترسند و برای هر پرسشی، پاسخی صریح می‌خواهند. ترش از ناشناخته‌ها، می‌تواند ما را بیش از هر حاکم مسبتدی فلج کند."

  • بخشی از کتاب 21 درس برای قرن 21 از یووال نوح هراری

ابهام و عدم قطعیت درباره آینده ذاتا برای انسان اضطراب و استرس‌آوره. مخصوصا در دوران کنونی که تغییرات بسیار سریع و پیش‌بینی آینده بسیار سخت شده. اما میزان این اضطراب در همه فرهنگ‌ها یکسان نیست. در طول تاریخ، فرهنگ‌های مختلف راهکارها و رویکردهای مختلفی رو برای مقابله با این اضطراب توسعه دادن که برخی متمرکز بر کنترل آینده (اضطراب بیشتر) و برخی متمرکز بر مواجهه منعطفانه با آن (اضطراب کمتر) بوده. به نظر شما، فرهنگ ایرانی در مواجهه با عدم قطعیت در کجای این طیف قرار داره؟

برای پاسخ، می‌تونیم به نتایج تحقیقات پروفسور گرت هافستد مراجعه کنیم. گرت هافستد یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان در زمینه فرهنگ ملی و سازمانیه. از نظر او، فرهنگ برنامه‌ریزی ذهنی و یادگیری جمعیه که افراد یه گروه رو از افراد سایر گروه‌ها متمایز می‌کنه. هافستد در نتیجه تحقیقات خود 6 بعد زیر رو برای تبیین فرهنگ ملی هر کشور معین کرده:

  • فاصله قدرت
  • اجتناب از عدم اطمینان
  • فردگرایی یا جمع‌گرایی
  • زن‌خویی یا مردخویی
  • گرایش به بلند مدت یا کوتاه مدت
  • خودداری یا لذت‌جویی

ابعاد مدل فرهنگ ملی هافستد

نتیجه تحقیقات او درباره فرهنگ ایران نشون می‌ده که کشور ما در بعد اجتناب از عدم اطمینان نمره بالایی داره و در زمره کشورهای ناسازگار با ابهام قرار می‌گیره. چنین کشورهایی ابهام رو بعنوان یک تهدید دیده و تلاش می‌کنن با ایجاد ساز و کارها و باورها (مثل باورهای مذهبی یا نظام‌های ایدئولوژیک) پاسخ‌های قطعی برای آینده ارائه بدن. در این کشورها، رفتارها و ایده‌های خارج عرف یا تلاش برای ایجاد تغییرات، غیرمعمول ارزیابی شده و با اونها برخورد قهری می‌شه. همچنین امنیت از مهم‌ترین نیازهای مردم این کشور بوده و بر انتخاب‌ها و تصمیماتشون اثرگذاره. مردم برای جواب سوالاتشون به تجارب یا سنن گذشتشگان بیشتر از علم و کشف و جستجو اتکا می‌کنن. در نهایت، تصمیمات و اقدامات کوتاه مدت بوده و هر فرد دنبال کسب سریعترین نتیجه ممکنه.

امتیازات ایران در مدل فرهنگ ملی هافستد

در نتیجه به نظر می‌رسه در فرهنگ ملی ما، ترجیح اکثرمون اینه که به شناخته‌ها بچسبیم و از حرکت به سمت ناشناخته‌ها خودداری کنیم. عدم اطمینان از آینده، باعث می‌شه اکثر ما از اقدام برای تغییر عقب کشیده و به پذیرش وضع موجود تن بدیم. در حالیکه موفق‌ترین جوامع و سازمان‌ها، از افراد شجاعی تشکیل شده که وضع موجود رو زیر سوال برده و سوال‌های سخت می‌پرسن.

می‌تونید برای مطالعه مدل فرهنگ ملی هافستد و نتایج تحقیقاتش درباره فرهنگ ایران، به لینک‌های زیر رجوع کنید.

 

  • حمیدرضا لاچین
۰۲
دی

مدتیه هممون در شرایط دشواری زندگی میکنیم. فشارهای اقتصادی با از دست رفتن امنیت و آزادی اجتماعی، به خطر افتادن جایگاه شغلی و ابهام فراوان از آینده همراه شده. همه این موارد برامون درد روانی ایجاد میکنه که برای مغز تفاوتی با درد فیزیکی نداره، در نتیجه برای مقابله با این درد حجم زیادی کورتیزول (هرمون استرس) تولید کرده و بدنمون رو در حالت نبرد یا گریز نگه میداره.

این باعث میشه که خشمگینتر و زود رنجتر بشیم و تمرکز و شکیبایی کمتری داشته باشیم. رنج حاصل از همه این موارد در نهایت میزان شادکامی ما رو کاهش داده و کیفیت روابط و زندگیمون رو تحت تاثیر منفی قرار میده.

عمده این موارد تحت کنترلمون نیستن و توان کمی برای تغییر شرایط داریم. تنها کاری که از دستمون برمیاد، تقویت تابآوری درونیمون هست. منظورم از تابآوری، توانایی بازیابی خودمون در مواجهه با این دشواریهاست.

تکنیک‌های مختلفی برای تقویت تاب‌آوری وجود داره که در مقالات ذکر شده در بخش منابع می‌تونید مطالعه کنید. براساس تجربه شخصی خودم، استفاده سه راهکار زیر انرژی مورد نیاز برای بازیابی در شرایط دشوار را به ما خواهد داد:

1) تقویت روابط اجتماعی: طبق تحقیقات صورت گرفته، کیفیت روابط فردی بیشترین تاثیر رو بر میزان شادکامی ما داره. در این ایام بیش از همیشه نیاز داریم تا بصورت روزمره با افرادی زمان بگذرونیم که بهمون علاقه قلبی داشته و ازمون حمایت میکنن. در محیط کار یا خارج از اون، زمانهایی رو به برگزاری دورهمی و انجام فعالیتهای مفرح گروهی با خانواده، همکاران و دوستامون اختصاص بدیم.

2) تحیر در طبیعت: تحقیقات ثابت کرده که وقت گذروندن و کاوش در طبیعت میزان افسردگی ما رو کاهش میده. همچنین طبق نوشتههای جاناتان هایت در کتاب ذهن درستکار، تحیر در طبیعت باعث میشه که خودمون رو جزئی از کلی بزرگتر ببینیم و حس طراوت جمعی رو تجربه کنیم.

3) جشن گرفتن موفقیتها: بزرگترین عامل انگیزش در انسان، تجربه احساس پیشرفت و موفقیت هست. اگه دستاورد شخصی یا تیمی داشتیم، حتما برنامهای برای جشن گرفتن ترتیب بدیم. همچنین برای خودمون و تیم، اهداف چالشی و در عین حال قابل دستیابی در کوتاه مدت تنظیم کرده تا بهانهای برای چشیدن حس موفقیت ایجاد کنیم.

منابع:

  • حمیدرضا لاچین
۱۱
آذر

انسان موجودی خودگرا یا دگرگراست؟ اگه به تجربیات خودمون رجوع کنیم، میبینیم که نمیتونیم لزوما انسان رو متعلق به یکی از این دستهها بدونیم. دور و برمون پر از رفتارهای خودخواهانه و فردگراست که منفعت شخصی رو هدف قرار داده. همچنین خاطراتی رو به یاد داریم که افرادی برای موفقیت گروه از منافع خود گذشته و حتی هزینههای جبران ناپذیر پرداخت کردهان.

جاناتان هایت در کتاب ذهن درستکار با بررسی بیولوژی و روانشناسی اخلاق انسان، در تلاش برای یافتن پاسخی علمی به این سوال است. هایت در این کتاب، انسان رو موجودی دو طبقه معرفی میکنه. در طبقه اول، که قلمرو بیحرمتی نامیده میشه، ما متمرکز بر منافع فردیمون هستیم و هدفمون برتری در رقابت با سایر اعضای گروهمونه. ما 90% زمانمون رو در این طبقه میگذرونیم. 

10% باقی زمانمون رو در طبقه دوم، قلمرو مقدس، میگذرونیم. در این طبقه من رو کنار گذاشته و در خدمت ما و گروه قرار میگیریم و حاضریم فداکاریهایی برای برتری گروهمون در مقابل سایر گروهها انجام بدیم. وقتی در این طبقه قرار میگیریم، نوعی انرژی مثبت و شادی دستهجمعی رو به واسطه نزدیکی با همدیگه احساس میکنیم که ما رو به جایگاهی متعالی و والا میرسونه.

هایت انسان طبقه اول رو به شامپانزه و انسان طبقه دوم رو به زنبور تشبیه میکنه. برخلاف شامپانزهها که دنبال رقابت فردی و صعود در سلسله مراتب قبلیه هستن، زنبورها از ابتدا در خدمت کندو قرار میگیرن. ما نیز در ابتدا زندگیای مشابه شامپانزه داشتیم، اما در طول تکامل یاد گرفتیم که تحت شرایطی خاص رفتاری زنبوروار رو پیش بگیریم، منفعت شخصی رو کنار گذاشته و برای بقا و رشد در خدمت اهدافی فراتر از خود باشیم. همین تغییر منجر به شکلگیری قبایل، روستاها، شهرها و کشورها و برتری ما بر سایر گونهها شد.

حال تحت چه شرایطی انسان از من به ما صعود خواهد کرد؟

1. تعریف چشمانداز و هدف مشترک: ما عاشق تصاویری از آینده میشیم که قول زندگی بهتری رو به ما میدن. ما پذیرای رهبرانی خوش صحبت و داستانپردازیم که ما رو از زندگی پوچ طبقه اول رها کرده و به سمت دنیایی مقدس ببرن.

2. ایجاد برابری: خلق فضایی که در اون تمامی افراد حس یک خانواده رو داشته و به جای توجه به تفاوتهای نژادی و قومی و ...، برابری و اهداف مشترک مدنظر باشه.

3. تقویت اجتماع: گردهم آوردن افراد به بهانههای مختلف در کنار یکدیگر. مثل برگزاری مهمونی یا دورهمیها، برگزاری مسابقات، اجراهای جمعی و ایجاد سنن و آداب و رسوم جمعی.

از این تکنیکها برای خلق سازمانهای کندووار نیز میتوان استفاده کرد. سازمانهایی که افراد به جای تمرکز صرف بر کسب دستاورد و درآمد فردی بیشتر، با غرور، اشتیاق و وفاداری در خدمت تیم و سازمان قرار بگیرن.

  • حمیدرضا لاچین
۲۸
آبان

در دو طرف درگیر در اتفاقات تلخ دو ماه اخیرِ کشور، دو دسته آدم رو غالب بر مابقی جمعیت میبینم: اول افرادی که در لابلای این همه اخبار و اطلاعات، حقایق رو میبینن و با این حال تصمیم به طرفداری از جناح خاصی میگیرن. و دوم افرادی که روایات ساخته شده از حقایق (که عمدتا هم سوگیری داره) رو مبنای قضاوتشون قرار میدن و از حقایق به دورن.

فضای تعامل با دسته اول رو میشه به سمت گفتگو برد. هر چند ممکنه اون گفتگو خصمانه باشه، اما همچنان طرفین حول حقایق مشترکی نظرات خودشون رو میگن. شاید در انتها هم به نتیجه مشترکی نرسن (نباید هم انتظار داشته باشیم که نتیجه مشترک به راحتی، اون هم در مسائل سیاسی و مذهبی، بدست بیاد)، اما از خشونت دوری میکنن.

اما تعامل با افراد دسته دوم همیشه به خشونت کشیده میکشه. منظورم از خشونت هم لزوما برخورد فیزیکی نیست، بلکه هر رفتاری خارج از فضای گفتگوئه. از فحاشی و توهین گرفته تا بلاک و قطع رابطه. افراد این دسته خطرناکن، چون برمبنای روایات زندگی میکنن و منبعشون برای دریافت روایات، رسانههای طیف خودشونه.

هر دو دسته این افراد غرق در سوگیری تایید و مطلوبیتن و دنیا رو اونجور که عادت دارن یا مطابق میلشون هست میبینن. آدام گرانت در کتاب "دوباره فکر کن" به بررسی دلایل علمی وجود چنین افرادی میپردازه و یک راه جایگزین پیش رومون قرار میده: چرخه دوباره فکر کردن

این چرخه با تواضع فکری شروع میشه که در ادامه منجر به شک و تردید درباره دانستهها و باورهامون، کنجکاوی برای درک گزینههای آلترناتیو و نهایتا کشف مدل جدیدی از بودن میشه.

میتونیم در تعاملمون با دسته اول از این رویکرد استفاده کنیم و پاسخ طرف مقابل رو ببینیم. شاید این تواضع و همدلی، اونا رو هم به کنار گذاشتن تعصب ترغیب کنه. اما در مورد دسته دوم، عدم تعامل رو راهکار بهتری میبینم. تنها راه باز شدن مسیر گفتگو با این افراد، تغییر یا نابودی منبع ساخت روایات هست.

  • حمیدرضا لاچین
۲۰
آبان

از جمله کتابهایی که این روزها مطالعهاش خارج از لطف نیست، کتاب "چرا ملتها شکست میخورند؟" نوشته دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون است. این کتاب به بررسی دلایل رشد و شکوفایی کشورهایی مثل نروژ و سقوط و انحطاط کشورهایی مثل مالی میپردازه.

تمرکز این کتاب برروی عوامل مرسومی مثل جغرافیا، آب و هوا، منابع طبیعی، فرهنگ و ... در تعیین پیروزی یا شکست ملتی نیست، بلکه به بررسی نهادهای سیاسی و اقتصادی داخلی و تاثیر اونها بر سرنوشت جامعه میپردازه. از منظر کتاب، حکومتها در برخورد با این نهادها دو دسته هستن: 

1) حکومتهای مشارکتی: در این حکومتها، مشارکت در امور اقتصادی و سیاسی و بهرهبرداری از مزایای آن محدود به ارگانهای حکومتی و خواص نیست، بلکه مردم و هر نهادی با آزادی و برخورداری از حمایت و امنیت میتونن در این امور مشارکت کنن.

2) حکومتهای انحصاری یا استخراجی: در این حکومتها، اکثر منابع و امکانات در اختیار گروه محدودی از نزدیکان و طرفداران حکومت هست. این حکومتها منابع را از جمعیت خود استخراج تا نخبگان کوچک وفادار به حاکمیت رو غنی کنن. این استخراج میتونه از نفت یا سایر منابع طبیعی یا استخراج کلی ارزش اقتصادی باشه.

دارون عجماوغلو همچنین اخیرا در مصاحبهای درباره حکومت ایران گفته:

" طبق تعریف حکومتهای استخراجی، حکومت کنونی ایران یک رژیم استخراجی آشکار است. همچنین به نظر من و بر اساس گزارشها و تحقیقاتی که درباره ایران خواندهام، میتوان گفت که حکومت از قدرت خود برای ثروتمند کردن یاران وفادارش استفاده کرده است. تاریخ مملو از رژیم های دیگر از این دست است و بیشتر آنها در نهایت به دولتهای درمانده تبدیل میشوند. نهادها دست از کار میکشند و نخبگان حکومتی روز به روز درنده و بی تفاوتتر نسبت به مصیبت مردم می شوند. این نیز مرحلهای است در آن اغلب خشونت و سرکوب به شکل شدیدتری ظاهر می شود. بنابراین بله، من میترسم که ایران هم در حال حرکت به این سمت باشد."

خلاصه این کتاب رو میتونین در پادکست بیپلاس زیر گوش بدین:

https://bpluspodcast.com/podcast/first-season/why-nations-fail/

  • حمیدرضا لاچین
۱۳
آبان

معلم تاریخم در دوران دبیرستان می‌گفت که انسان به دو چیز زنده هست: امید و آرزو. اون سال کشور مثل الآن درگیر حوادث داخلی و تروماهای متوالی بود و ما که در آستانه کنکور سراسری بودیم، تردید از آینده وجودمون رو فرا گرفته بود. بعدها معنای این دو واژه رو در پادکست "نقطه شروع" از محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم. شعبانعلی در این پادکست با نگاهی متفاوت راهکارهای برنامه‌ریزی برای آینده رو آموزش می‌ده و قدرت کلمات رو بهمون یادآوری می‌کنه.

شعبانعلی در این پادکست امید رو قدرت فکر کردن به آینده تعریف می‌کنه. آدم امیدوار در خلوت خودش به آینده فکر می‌کنه و با بقیه درباره آینده به گفتگو می‌نشینه. اما آدم ناامید غرق در گذشته باقی می‌مونه و آینده براش وجود نداره. چنین آدمی از معنا تهی و در افسردگی فرو می‌ره.

آرزو تصویری ایده‌آل از آینده هست که به زندگیمون جهت و هدف می‌ده. بدون آرزو، زندگیمون به دست طوفان حوادث سپرده می‌شه و درگیر سردرگمی خواهیم شد.

در کنار امید و آرزو، شعبانعلی به کلمه دیگه‌ای هم اشاره می‌کنه: خوشبینی و بدبینی. این واژه رو تکمیل کننده امید و آرزو یافتم چون کیفیت تصویر و تفکرمون از آینده رو مشخص می‌کنه. آدم خوشبین تصویری مثبت از آینده داره و آدم بدبین تصویری تلخ و منفی. وجه تمایز این کلمه با دو کلمه قبلی اینه که ما روی آرزوها و امیدمون کنترل داریم و خودمون تعیین کننده و تغییر دهنده‌اش  هستیم. ولی آنچه که نهایتا در آینده اتفاق می‌افته، بی‌توجه به خوشبین یا بدبین بودنمون، خارج از کنترل ماست.

این روزها مجدد این آموخته‌ها به یادم اومد و مرورش رو مفید دیدم. خودم رو در حال حاضر امیدوار، بدبین و آرزومند می‌بینم. همچنان برای آینده شور، انگیزه و هدف دارم ولی هر روز نسبت به بهبود شرایط بدبین‌تر می‌شم. این بدبینی باعث می‌شه از لحاظ سلامت روان آسیب ببینم و کمتر خوشحال‌تر و متمرکزتر باشم، اما در عین حال بهم تلنگر می‌زنه که منفعل نباشم و نهایت تلاشم رو برای تغییر بکار بگیرم. جز این چه می‌شه کرد؟

مرور این پادکست رو توصیه می‌کنم.

https://motamem.org/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9

 

 

 

  • حمیدرضا لاچین